ستاره ساداتستاره سادات، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

ستاره سادات عشق مامان و بابائي

به به چه خوشمزه ست .

بعد از خوردن يه برياني اون هم توي شهر اصفهان يه ظرف ماست چه مزه اي داره .     آقا ببخشد ميز و رستورانتون و كثيف كردم آخه با دست غذا خوردن خيلي مزه داره .     ...
5 شهريور 1391

!! ساكت دارم حسني ميبينم

ستاره سادات در عكسهاي زير در حال ديدن سي دي حسني خاله ستاره است . آخه تنها زماني كه ستاره آروم ميشه همين موقع است .خدا خير بده تهيه كننده اين سي دي و آخه جون ما رو خريده و ما با گذاشتن اين سي دي مي تونيم ستاره رو آروم كنيم و گاهي هم بهش شير و غذا بديم . عزيز مادر : قشنگترين نگاهم را برايت كنار گذاشتم تا بداني ديوانه وار دوستت دارم . ...
5 شهريور 1391

فرار كردن چه خوبه !!!

دختر گل ماماني عادت خيلي زيادي به خوابيدن توي ننو داشت و از طرفي بزرگ شده بود و به محض اينكه از خواب بيدار ميشد مي خواست چهار دست و پا بره كه يك بار هم به شدت از توي ننو افتاد . بنابراين بابا محمود ننو را با سيم مهار كرد كه ستاره ديگه نيفته تا زماني كه بتونيم يادش بديم كه ننو رو فراموش كنه . عكس زير ستاره سادات در اسفند 91 است كه از حمام آمده و خوابيده و بعد از بيدار شدن در حال فرار از توي ننو است . ...
5 شهريور 1391

بيماري شدید ستاره

ستاره سادات دختر گل ماماني تارخ 24/2/91 مريضي سختي گرفت كه تا 10روز تب داشت .دكترهاي مختلفي رفتيم و هر كدوم يه نظر مي دادند . عكس ستاره سادات در كيلينيك پگاه است . چون از دكتر رفتن خسته شده بود توي بغل مامانش قايم شده بود كه دكتر نره .     اين دختر ناز و كه ميبينيد زماني كه مريض شده بوده به مدت يك هفته با مادرش توي پاركها و فضاي باز بيرون بود .چون اينقدر تب داشت به محض اينكه توي خونه مي رفتيم حالش بد ميشد براي همين هم  مجبور بوديم بيرون باشيم و يا اينكه  باباش يا باباي مامانش تا صبح توي خيابونها با ماشين مي گشتن تا ستاره سادات از گريه كردن دست برداره و يه كمي آروم بگ...
5 شهريور 1391

يكي كشيك بده بابام نياد !!!

  تو رو خدا مواظب باشيد بابام نياد من يه ذره اينجا رو بهم بريزم آخه بدون مشورت با من اينجا رو چيدن .     دختر نازم قربون اون دستهاي ناز و كوچولوت بشم : به حرمت باران سكوت ميكنم تا بداني كه به عظمت باران برايم عزيزي . ...
5 شهريور 1391

دختر خوشحال

عيد نوروز سال 1391 منزل دايي قشنگم : امروز قلبم درد گرفته بود ..... فكر كنم يك خورده تپل شدي جات تنگ شده  !...     خانوم گلم : شاديهايم هديه به تو ، اندك بودنش را خرده مگير ، اين تمام سهم من از روزگار است .   ...
5 شهريور 1391

آخه چرا اینجا سفره انداختید ؟؟؟ حالا اشکالی نداره بفرمایید شام

  بفرماييد شام اين هم مدل جديد تعارف كردنه . آخه من هنوز نمي تونم راه برم مجبورم چهاردست و پا بيام پيش مهمانها و تعارف كنم . حالا اينها هم سفره را سر راه من پهن كردن من هم مجبورم از توي سفره رد بشم . خلاصه اگر چيزي تميز و سالم موند بفرماييد بخوريد اگر هم نمي خوريد از سر راه من جمع كنيد .     ...
5 شهريور 1391